سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خود رأی، در خطا و اشتباه فرو می افتد . [امام علی علیه السلام]

همیشه به این فکر میکردم که اگه یه روزی این جو لامصَّب من رو هم بگیره و بخوام وبلاگ نویسی کنم اولین جمله ای که باید بنویسم چیه!

بارها به این فکر کردم. اصلا شاید بشه گفت همین قضیه 57 درصد از مجموعه عوامل بازدارنده وبلاگ نویسی برای من رو تشکیل میداد. خوب مشکل بزرگی بود، اولین جمله!

تا اینکه به این نتیجه رسیدم بهتره مُخه رو از وکیوم در بیارم. بالاخره که باید یه روزی این کارو میکردم. یه چند باری گوشه پلاستیکش رو پاره کرده بودم ناخنک زده بودم به مخم. اون وقتایی بود که داشتم واسه کنکورارشد میخوندم.

از وکیوم درش آوردم، وای که چه بوی نویی میداد. مثه بوی کتاب دفترای اول مهر یا بوی کفش چرمی وقتی هنوز نپوشیدیش تا بوی تعفن بگیره.

بالاخره ازش استفاده کردم و یه جرقه های نمور نموری زد. منو به این نتیجه رسوند که برم یه سری وبلاگ گردی کنم ببینم اولین جمله بقیه آدما چیه. ممکنه اونها هم یه روزی مثه من بودن.

رفتم سراغ اولین پست های وبلاگ هایی که میشناختم.از وبلاگ شادی شروع کردم. آخه اصولا اون اولین کسی بود که تشویقم کرد برم سراغ وبلاگ نویسی. با من کل انداخت ، منم که روانی کل انداختنم. هرچند توهیـــــــج زمینه ای صحبتش نیست.
وای ، چه تنوعی داشت این اولین جمله!

شادی با این شروع کرده بود
* روی شنها دراز میکشه به آسمون خیره میشه. با نوگ انگشتاش مینویسه :

چقدر دلم برای بهشت تنگ شده است .

                                                یادگاری از آدم     1 /1/1

 یا این یکی چه اسکولانه مینمود
* خرمالو با طعم هندوانه!

 بعضی ها هم کلاسیکش رو دوست داشتند
* به نام معمار هستی
*به نام عشق

 هاها این یکی رو
*ج مثل جومونگ!

 یکی با یه خاطره از شطرنج بازی کردن باباش شروع کرده بود. تیتر اولین پست اون یکی هم که زیاد بهش سر میزدم این بود :
* حضور خیابانی باید حداقل دو هفته دیگر ادامه یابد تا به هدف برسد!!

 پس هرکسی اولین جمله رو هرچی دلش بخواد مینویسه. البته اینجا بود که فهمیدم چه کلاه گشادی سرم رفته. آشِ نخورده و مُخ از آکی در اومده و دهن سوخته!

مهم نبود. مهم این بود که فهمیدم واسه شروع کردن نیازی نیست حتما یه سری جمله قلمبه سلمبه رو بچسبونم تنگ هم و یه جمله ای بنویسم که خودم از رو نتونم بخونم.

فقط کافی بود حس بگیرم. پس در همون لحظه حس گرفتم. چشمامو بستمو گوش دادم. صدای محسن نامجو بود، آهنگ شماره هشت از آلبوم جدیدش "اَخ".

مدیا رو باز کردم اسم آهنگه رو ببینم.

واااای چه باحال.اسم آهنگه این بود : "فقیه خوشگله"

"امان از دستت ای مقام معظم برتری"

یه جرقه تو مخم جیز جیز زد. جرقه های ریز ریز جیز جیز زدند. گفتم این جمله میتونه اولین جمله باشه

 "امان از دستت ای مقام معظم برتری"

خوب ، زیادم بد نشد.

یه خورده سیاسیه . مثه خودم.

                                                   پس به وبلاگم میاد...


کلمات کلیدی: فقیه، اولین جمله، نیولاک

نوشته شده توسط 88/7/16:: 11:4 عصر     |     () نظر